با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان

ساخت وبلاگ
سلامروزها از آن صبح یکشنبه ای که با صدای لرزان گفتی صفر ،مسعود تمام کرد می گذرد.این دوکلمه انگارکوهی بودن که برسرمن ریختن .سکوت کردم وگریستم.گریستم برتمام غمهای این سالهای بی کسیت خوش به حال بابا ومادرت که داغ عزیزانشان رااینگونه ندیدن ورفتن.اینکه دوست‌داشتنییی.همه برات ارزش قائلند.درقلب همه هستی.به فکرهمه هستی ودرفکرهمه این همه حضور درمراسمات عزیزانت تسکین خیلی خوبیه وتوتنها نیستی فراموش نمیکنم هنوز مسعود جان رابه خاک نسپرده بودی .پیام دادی راحله چه کرد؟این یعنی اوج مهربانی ودلسوزی. یادمه مسعود دبیرستانی بودمیامد پیش احسان درسهایشان را مرور می کردن ومن تشویقشان میکردم.خیلی بهم وابسته بودن دست سرنوشت احسان معلمی قبول شد.ومسعود افسری چندوقت پیش به احسان گفتم خبری ازمسعود نداری گفت فلانی گاهی میرم ایوان بهش سر میزنم مسعود کمی بیقرار شده جای خالی باباومادرشو خیلی حس میکنه.وهی حرف سمیه ونعمت میزنه.آره نبی جان یادته میرفتیم پیش بنیان عمه نشمیه قربان صدقمان می رفت وبنیان باشوقیهاش سر ذوقمون می آورد.دیدی عمه نشمیه بعد بنیان دوام نیاورد.ولی توباید برای نازونوازش بچه های سمیه .پسر مسعودخودتوسرپا نگهداری سرخاک پسرسمیه رادیدم تسکینی بود.نبی جان می دانم دیدن پنج مصیبت سنگین برات خیلی سخته جسم نحیفت تحملشان را نداره اما چه باید کرد.که دراین درگه هرکس مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند.برایت ازخداوند صبر وبازگشت آرامش وامید به زندگیت وبرای آن جوان عزیز غفران الهی می طلبم.با قلم برادر عزیز ودلسوزم استاد صفر محمد زاده..موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه ها ، نُکتــــــه هــــا و نظـــــرها ، مناسبتهــــــــــا با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 23:59

پاییزسرد و بی رحم نیستفقطجسارت زمستـان را نداردذره ذره زرد می کنداندک اندک جان می سِتاندقطره قطره می گِریاندپاییــــز سرد نیستنامـــهربان استبخاطر شب های سرد و طولانی اشبخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی امبخاطر پیاده روی های شبانه ام از سر دلتنگی ویاد عزیزانمبخاطر بغض های سنگین انتظاربخاطر اشک های بی صدایمبرای من فصل باریدن اشکها… فصل بغض های در گلو مانده استاین روزها هوای زندگیم سخت پاییزیست با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 23:59

من لطافت نسیم،سیپدی سپیده، نستوهی کوهو صداقت آیینه را در تو می نگرم....مادر،گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛دریاها به تو غبطه می خورند؛بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛و ملکوتیان بر تودرود می فرستند.خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد.تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم ...شانس ديدنت را هر روز ندارم ...ولي دوستت دارم...وقتي دلم هوايت را ميكند حق شنيدن صدايت را ندارم...وقت هايي كه روحم درد دارد و ميشكند شانه هايت را براي گريستن كم دارم...وقت دلتنگي هايم , آغوشت را براي آرام شدن ندارم ...ولي دوستت دارم ....آري همه وجودمي ولي هيچ جاي زندگيم ندارمت و ميان تمام ندا شتن هاباز هم با تمام وجودم د وستت دارمباتمام نبودن ها دوستت دارم مادرمموضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه ها ، روایات وداستـــــــان ها ، مناسبتهــــــــــا برچسب‌ها: سمیه رحیم زاده , مسعود رحیم زاده , نعمت رحیم زاده , نبی رحیم زاده با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 23:59